Sunday, May 15, 2016

یک نفر آمد که ناگاه از بهشت



یک نفر آمد که ناگاه از بهشت
پای تا سر ریش و پشم و روی زشت
مست و لایعقل دمادم از شراب
حرفهایش بی حساب و بی کتاب
بر سرش عمامه و دوشش عبا
مدرکش اندر خریت دکترا
گفتمش بعد از سلامی گرم و نرم
با رخی آمیخته با رنگ شرم :
ای فلان ابن فلان اندر جهان
گو کمی هم از شراب و حوریان
از بهشتی کاندر آن جا داشتی
روزگاری بس گوارا داشتی
خنده ای روی لبانش نقش بست
در کنار من به یا الله نشست
گفت همین اکنون که غلمان داشتم
کردمش تا در بدن جان داشتم
صورتش مانند گل های بهار
در میان باغهای پر انار
گفتمش غلمان کدامین صیغه ایست
معنی اش اصلا نمی دانم که چیست
چپ چپ اندر چشمهایم خیره شد
آسمانها در نگاهم تیره شد
گفت بی شک در جهنم می روی
طعمه افعی و ماران میشوی
معنی غلمان که یعنی بی خبر
نوجوانی خوشگل و آقا پسر
روی زانویت نشنید لخت و عور
پیکرش مانند مروارید و نور
زندگی آنجا فقط سکس است همه
روز و شب با حوریان در همهمه
مثل حیوان میخوری از مال مفت
با پریرویان کنارت جفت جفت
هر کرانش مفتی و ملا پر است
با شراب آتشین بر روی دست
در بهشت هرگز که جای عقل نیست
بی خرد در وسعتش باید که زیست
تا توانی در جهان بی عقل باش
هر کران بذر جهالت را بپاش
دین و عقل عالم که با هم جور نیست
در سیاهی های مذهب نور نیست
علم و دانش هر که دارد کافر است
ضد دین و دشمن پیغمبر است
روضه خوانی کن بزن توی سرت
خر بکن پیر و جوان بر منبرت
هی بنال از قصه های کربلا
پر بکن جیب خودت را از طلا
روز عاشورا که گل مالی بکن
کوچه و پسکوچه رمالی بکن
تا که درهای بهشتی وا شود
نانت اندر روغن و خرما شود

من تعجب کردم از گفتار او
آنهمه زشتی که در پندار او
گفتمش شیخا پشیمان گشته ام
کافر و بیدین و حیران گشته ام
فاحشه های بهشتی مال تو
من تهوع دارم از افعال تو
از بهشتت با دل و جان بگذرم
با خرد من در جهنم خوشترم


مهدی یعقوبی