Sunday, December 25, 2011

یک شب آخوندی شرابی خورده بود



یک شب آخوندی شرابی خورده بود
آبروی  مومنین  را  برده  بود
دست افشان پای کوبان گیج و ویج
رنگ و رویش شد به مانند هویج
دود شد افسردگی از خاطرش
گشت زیبا زندگی دور و برش
با خودش می گفت آخوند مشنگ
از چه میگفتی سحر تا شب جفنگ
چهل سال عمرت همه بر باد رفت 
دلخوشی ها یت جهان از یاد رفت
با عصایش لنگ لنگان شوخ و شنگ
رو به مسجد شد روان پاتیل و منگ
مومنان هر سو کران پابوس او
انس و جن از حکمتش در گفتگو

رفت بر بالای منبر نرم نرم
از شراب کهنه جانش گرم گرم
می شنید آواز نوشانوش او
یا که گویا نغمه گوگوش او
حوریان عریان کنارش میشدند
لولیان آئینه دارش می شدند 
در رگانش آتشی افتاده بود
جد و آبادش مسلمان زاده بود
با فرنگی ها همه اندر جدال
روز و شب درسش همه درس موال
یا به حوزه پشت یک دیوار کج
سالها  مشغول در بحث فرج 
واژنِ زن ، شرحِ احکام دخول 
یا که تا وقت اذان در شرح بول
از نکیر و منکر و شبهای قبر
از عذاب و وحشت و اصحاب گبر

پرده ها را گفت مسجد بر کشند
تا به کی زنها به سر چادر کشند
محرم و نامحرمی بر باد رفت
شرع و احکامش همه از یاد رفت
رقص رقصان شد به منبر کف زنان
من زبانم لال با دوشیزه گان
گفت با خود این بهشت است ای خدا !
وعده ی عیسی و موسی های ما
کم کمک عمامه اش را باز کرد
از حمیرا نغمه ای را ساز کرد
از  مزایای  شراب  آتشین
صد سخن سر کرد در شرع مبین
مومنان چشمانشان از کاسه ها
یک به یک میزد برون از هر کجا
ولوله افتاد در مجلس همه 
او ولی گفتا میان همهمه :
بر خداوندی که در عالم یکیست
زندگی سکس است و دیگر هیچ نیست
طبق احکام شریعت هر چه هست
هستی آدم فقط پایین تنه است 
...
یک شب آخوندی شرابی خورده بود
آبروی  مومنین  را  برده  بود
« ادامه دارد »